شرح زندگی جوانی

شرح زندگی جوانی
آوریل 13, 2021
1294 بازدید

ایشان می‏گوید: “زندگی از نظر مادی در نجف با زندگی در شوشتر فرقی نداشت. به طلاب جیره ی ماهیانه ی نان می‏دادند و خوشحالی ما و خانواده زمانی بود که این جیره را دریافت می کردم. گاهی از این جیره ی اندک به اندازه ی چهار فِلِس(کوچکترین واحد پول عراق درآن زمان) شیره ی خرما […]

ایشان می‏گوید: “زندگی از نظر مادی در نجف با زندگی در شوشتر فرقی نداشت. به طلاب جیره ی ماهیانه ی نان می‏دادند و خوشحالی ما و خانواده زمانی بود که این جیره را دریافت می کردم. گاهی از این جیره ی اندک به اندازه ی چهار فِلِس(کوچکترین واحد پول عراق درآن زمان) شیره ی خرما و دو عدد نارنج گرفته و به عنوان نهار می‏خوردیم، همین بهترین خوشحالی ما در آن ایام بود”.
درآمد طلاب از راه شهریه ‏ای تأمین می‏شد که مراجع تقلید و علما پس از گرفتن امتحان بصورت ماهیانه مقرر می‏کردند. مراجع تقلید معروف در آن مقطع عبارت بودند از آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله سید محمود شاهرودی و آیت الله سید محسن حکیم که بصورت مرتب و هر ماه هر کدام شهریه‏ ای در حد یک تا دو دینار عراقی می‏دادند و بقیه ی علما هم بصورت نامرتب و به میزان مختلف پرداخت می کردند.
جمع مبالغی که در طول ماه به طلبه‏ ها پرداخت می‏شد احتیاجات حداقلی زندگی را هم برآورده نمی نمود!. لیکن سختی‏های فراوان در مقابل همّت عالی طلبه ی جوان سر خم کرده بود و نمی توانست او را از راه روشن آینده ‏اش باز دارد و ایشان مصمّم بر ماندن در نجف و کسب علم از محضر مراجع بزرگ و علما این حوزه بود.
اما تقدیر الهی بگونه ی دیگری رقم خورده بود، بیماری همسر مکرّمه، دلسوز و بردبارش در اوایل سال 1336 سبب شد تا در تابستان همین سال برای پیگیری درمان و معالجه‏ اش به ایران بازگشت نماید.


پس از مراجعت به شوشتر، از معالجات نتیجه‏ ای حاصل نشد و همسر ایشان در مهرماه دار فانی را وداع نمود. تحمّل این حادثه ی تلخ و ناگوار برای سید عزیز بسیار سنگین بود، و در این باره دو بیت شعر دارد که حاکی از غم فقدان یار و همسر با وفایش می‏باشد .
ایشان پس از مدت کوتاهی از درگذشت همسرش، در آذرماه 1336 همراه با دو فرزندش مجدداً عازم نجف اشرف گردید.
اما اداره زندگانی خانوادگی با دو فرزند و بدون وجود مادر، برای پدر، فوق‏ العاده سخت بود، به همین دلیل با مقدماتی که از طرف پدر بزرگوار و بستگانش برای ازدواج مجدد ایشان در ایران فراهم گردید، سید علاالدین در اسفندماه همان سال از نجف به شوشتر عزیمت نموده و در فروردین سال بعد با بانوی جوان و فداکاری از سادات جزایری که بعنوان همراز و همراه در زندگی‏ اش انتخاب شده بود، ازدواج نمود.

با توجه به اشتیاق ایشان به زندگی در نجف اشرف و اهمیت دادن به حضور در جلسات درس مراجع و اساتید، و بهره برداری از محضر آنان ، بعد از سپری شدن زمانی کوتاه از ازدواج مجددش، همراه با همسر جدید و دو فرزندش در نیمه ی دوم خرداد 1337 به نجف بازگشت.
عطش طلبه ی جوانی مانند سیدعلاالدین را “جلسات درس و مباحثه” در کنار “دعا، زیارت و توسل به جدش امیرالمؤمنین” فرو می نشاند، لذا در مصاحبه‏ای خطاب به طلاب جوان اظهار می‏دارد: «توصیه ی من به طلاب این است تا می‏توانند به دعاها اهمیت دهند، دعای توسل بخوانند، زیارت عاشورا بخوانند و سعی کنند برنامه ‏ای منظم برای خواندن دعاها داشته باشند. طلاب عزیز در کنار جدیّت برای فراگیری دروس، با دعای توسل، زیارت عاشورا، جامعه ی کبیره و زیارت امین الله انس بگیرند».

و البته آقا سیدعلاالدین این نکته را خوب می دانست که درس و بحث و این کلاس و آن استاد ‏ به تنهایی نمی‏تواند انسان را نجات دهد! و ای بسا که گاهی همین تلاش‏ها برای کسب علوم، خود حجابی برای موفقیت و مانعی برای رستگاری انسان شود!.
از درس و بحث و مدرسه ‏ام حاصلی نشد کی می‏توان رسید به دریا از این سراب
هرچه فراگرفتم و هرچه ورق زدم چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب
امام خمینی قدس سره(غزل دریا و سراب)

همسر مکرمه‏اش در این باره می‏گوید: “هر روز صبح حاج آقا برای مباحثه ی درس‏شان ـ که بعد از نماز صبح بودـ بیرون می‏رفتند. تا ظهر مشغول درس و مباحثات‏شان بودند، پس از نماز ظهر به منزل می‏آمدند. بعد از صرف نهار و استراحتی مجدداً برای درس و مباحثه می‏رفتند و بعد از نماز عشا به منزل می‏آمدند . این کار هر روز ادامه داشت و حاج‏آقا هر سه نوبت نمازشان را در حرم می‏خواندند. تقیّداتی هم برای خودشان داشتند. هم به نماز شب و تهجّد اهمیت می‏دادند و هم به زیارت حرم‏های نجف، کربلا، کاظمین و سامرا که گاهی با دوستان و گاهی خانوادگی می‏رفتند.”
در مدت حدود نه سال اقامت ایشان در نجف اشرف(1333 تا1342 بصورت غیر متوالی) از محضر اساتیدی همانند آیت الله شهید سید اسدالله مدنی (ره)، آیت الله آقامیرزا کاظم تبریزی (ره)، آیت الله سید محمود شاهرودی (قده)، آیت الله سیدعلی سیستانی (مدظله) و آقاشیخ محمدعلی معروف به مدرس افغانی (ره) بهره‏مند گردید.

سیدعلاالدین چنان مورد اعتماد مراجع و علما قرارگرفته بود که گاهی تقسیم شهریه ی بین طلبه‏ های خوزستانی مقیم نجف را به ایشان واگذار می نمودند. البته ایشان بعضی اوقات سهم خود را که مانند دیگر طلاب جدا می نمود، علیرغم احتیاج خودش، آن را به طلبه‏ هائی که نیاز داشتند یا مشکلی برایشان پیش آمده بود، می داد.
سید علا با توجه به روحیه ی ضد ستم و ضد فسادی که داشت در کنار درس و بحث علمی در نجف اشرف، اخبار و مسائل مربوط به رژیم پهلوی و موضعگیری‏ های حضرت امام خمینی(ره) در داخل کشور را پیگیری می‏کرد.
دوران اقامت در نجف دیری نپایید، وضعیت بینائی چشمان پدر بزرگوار ایشان حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن موسوی که همراه شان در نجف بودند، و نیاز به مراجعه به پزشک متخصص جهت درمان بینائی وی، باعث شد که برای این کار به بغداد سفر نمایند.

اما از مراجعه به پزشک متخصص در بغداد نتیجه ‏ای حاصل نگردید، از اینرو برای ادامه ی معالجه در تابستان سال 1342 به ایران عزیمت نمودند و پس از پیگیری‏ها و مراجعاتی که در تهران به پزشک متخصص داشتند همچنان نتیجه‏ ای بدست نیامد، و پدر بینایی را بطور کامل از دست داد.
پس از این حادثه از رفتن به عراق منصرف شده و به شهر شوشتر بازگشتند؛ این مسأله سبب شد آقا سید علا وظیفه ‏اش را علیرغم اشتیاق به ماندن در نجف و ادامه ی تحصیل، چشم پوشی از بازگشت به آنجا و اقامت در شوشتر در کنار پدر ببیند.

ایشان در مدت اقامت در شوشتر به فعالیت های گسترده ی تبلیغی و فرهنگی پرداخت. ابتداءً نمایندگی مجله مکتب اسلام را در شوشتر پذیرفت و با توجه به استقبال نیروهای مؤمن و انقلابی شهر، تعداد زیادی از آن‏ را هر ماهه بین علاقمندان توزیع می‏نمود. سپس با انتشار مجله ی نسل جوان نمایندگی توزیع این نشریه را هم که مورد علاقه ی جوانان مؤمن بود برعهده گرفت.

وی در سال‏های 1342 تا 1348جزو فعالان عرصه ی‏ سیاست و مبارزه در شوشتر محسوب می‏گردید تا آنجا که در برگزاری، تشکیل و فعالیت در جلسات سیاسی پیشقدم بود و در فرصت های مناسب با شور و اشتیاق در چنین گردهمایی ها وارد شده و از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد.
دعوت و تشویق بعضی از خویشاوندان ساکن تهران سبب شد ایشان در تیرماه سال 1348 به منظور فعالیت‏های تبلیغی و اجتماعی و ادامه ی تحصیل علوم حوزوی همراه با خانواده به تهران عزیمت و حدود پنج ماه در آنجا اقامت داشته باشد.

در مدت اقامت در تهران برای درس و مباحثه به مدرسه ی علمیه ی مروی که در آن سالها بسیار معروف بود، ‏رفته و از خرمن علوم اساتید استفاده می نمود .
وضعیت تهران و شرایط زندگی در آن نتوانست او را برای ماندن قانع نماید و با اینکه پیشنهادی برای اقامت دائمی در تهران و حتی امامت جماعت مسجدی، همراه با منزل مسکونی را به ایشان پیشنهاد نمودند، اما این پیشنهاد را نپذیرفت و سرانجام در آبانماه 1348 تصمیم بازگشت به شوشتر گرفت.

تبلیغ و ترویج معارف اسلامی و ارتقاء سطح آگاهی جوانان، دغدغه ی همیشگی‏ اش بود که او را آرام نمی‏گذاشت. همین امر سبب شد پس از بازگشت از تهران و اقامت مدت کوتاهی در شوشتر، در شهریور ماه سال 1349 به اهواز هجرت نماید.
مشکلات مسکن و معیشت و اداره ی زندگی در اهواز، تنوع ترکیب جمعیتی ساکنین شهر و متفاوت بودن نوع فعالیت های تبلیغی، هیچکدام برای این تصمیم وی، مانعی محسوب نگردید و با توکل بر خدا اهواز را برای سکونت دائمی انتخاب نمود.

هر چند وی در زمان سکونت در شوشتر، از سال‏ 1342 فعالیت‏های انقلابی داشت و جزء فعالان میدان سیاست و انقلاب بود، اما پس از مهاجرت از شوشتر به اهواز و آشنا شدن و برقراری ارتباط با نیروهای مذهبی و مبارز، وضعیت را در اهواز بگونه ی دیگری یافت.

اداره ی یک مسجد و اقامه ی نماز جماعت، یکی از وظایف هر طلبه ی جوان و با نشاط مانند سید علاالدین می‏باشد. براین اساس تعدادی از مردم متدین برای اقامه ی نماز جماعت در یکی از مساجد اهواز پیشنهادی به ایشان ارائه کردند، ایشان هم بلافاصله پیشنهاد را پذیرفت.
البته این پیشنهاد پس از آشنائی و شناختی که تعدادی از بازاریان مذهبی اهواز نسبت به ایشان بدست آوردند، مطرح گردید. بدین ترتیب نماز جماعت را “مسجد حاج رضا” در بازار کاوه ی اهواز اقامه‏ نمود که مدتی بود نماز جماعت بصورت گسسته و نامنظم در آن برگزار می‏گردید و موجب پراکنده شدن نماز گزاران و مراجعه ی آنان به سایر مساجد اطراف گردیده بود.
برگزاری نماز جماعت توسط آقا سید علاالدین بصورت منظم و بدون تعطیلی، همراه با اخلاق و رفتار خوبی که با عموم مردم داشت، باعث شد مسجد حاج رضا فعالیت‏های جدیدی را تجربه کند.